مـن لالـۀ خونیـن گلستــان حسینم
طاووس جـدا مانـده ز بستان حسینم
در پیچ و خم کوچه، غریبانه دل شب
پـرسوختـۀ شمـع شبستـان حسینـم
عالم همگی دست به دامان من و من
دلباختـه و دسـت بـه دامـان حسینم
سی جزو وجودم شده صدپاره ز شمشیر
آیـات جــدا مانـده ز قـرآن حسینم
در گریـۀ پیوستـهام ای مـردم کوفه
اینقـدر بخنـدید کـه گریـان حسینم
در خون دلم مـوج زنـد شور حسینی
با زخم تنم گـوش به فرمان حسینم
خون بر جگرم آب شد از خون دهانم
عطشانم و یـاد لـب عطشان حسینم
باید بـه پریشانـی مـن اشک بریزید
زیرا که در این شهر پریشان حسینم
بـا آن کـه غریبنـد دو فرزنـد یتیمم
میسوزم و گریان به یتیمان حسینم
لبپاره و دندان ز دهن ریخته در آب
پیوسته به یـاد لب و دنـدان حسینم
چه کوفه، چه بر خاک زمین، چه به لببام
بر من نکند فرق که مهمان حسینم
در دفتـر خوننامۀ «میثم» بنویسید:
من اشک رها گشته ز چشمان حسینم
- شنبه
- 26
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 16:49
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه