سردار سر شکسته ي دار العماره ام
آیـــد اذان مغرب غم از مناره ام
با دستهای بسته مگرمی شود چه کرد؟
شوریده وار منتظر راه چـاره ام
شاید نسیم ؛حرف دلم را به او رساند
شاید تمام شد هدف نیمه کاره ام
شد دانه های اشکِ غرورِ جریحه دار
تسبیح یکــصد و دهمین استخــاره ام
تاریخ مصرفم، دو سه روزی گذشته است
در موزه نـــگاه همه سنگواره ام
وقت حسین گفتن من کوفیان چرا....
....با مشت می زنید به لبهای پاره ام
عاشق ترین سفیرم و در حیرتم چرا
در آسمان شهر شما بی ستاره ام
کوری چشم تان سر دروازه، روی دار
زخمی ترین بدون سر خوش قواره ام
حرف صریح من به دلی کارگر نشد
دنبـال یـک ربــاعی پر استعاره ام
وحید قاسمی
- چهارشنبه
- 25
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 12:41
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه