میان کوچه منتظر غریب ایستاده ام
به خواب رفته سایه ام به خویش تکیه داده ام
چو جبرئیل زخمی ام میان دو قوم خود پرست
شهاب آسمانی ام ، به چاه فتاده ام
به زخمهای بال خود کمی نگاه می کنم
و خوب فکر می کنم به انتهای جاده ام
به آیه های روشنم توجهی نمی شود
ستاره شمالی بدون استفاده ام
به پای نامه خودم هنوز گریه می کنم
چنان که سیل میبرد منی که کوه زاده ام
به جستجوی ریشه هراس و ترس می رود
کسی که شخم می زند به مزرع اراده ام
بگو که کشته می شود جوان و نوجوان تو
بگو وصیت مرا به پیر خانواده ام
- شنبه
- 26
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 17:46
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه