آقا سفير تو ز غمت داد مي زند
از اوج غصه تکيه به ديوار مي زند
مسلم غريب و بي کس و ياور به کوچه ها
سنگ تورا به سينه غمخوار مي زند
له له لبم براي کمي آب مي زند
دشمن مرا به حال عطش دار مي زند
باغ و بهرو گل، به خدا يک لطيفه است
کوفه به حقّه دم ز طرفدار مي زند
مردي براي دعوت در جشن نيزه ها
در کوچه هاي وادي غم جار مي زند
اينجا ميا که خواهر بي معجرت، حسين
گشتي ميان کوچه و بازار مي زند
اينجا ميا که دختر کوفي به زيورش
طعنه به ياس حيدر کرّار مي زند
اينجا ميا که بي شرفي تازيانه اش
بر بچه هاي زار و عزادار مي زند
دنيا حقير مي شود آنجا که کودکي
سنگي به ني، به رأس علمدار مي زند
- شنبه
- 26
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 18:0
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه