• جمعه 2 آذر 03


شعر استقبال از محرم(گفتند که خورشیدتان ازآسمان کم شد)

1321

گفتند که خورشیدتان ازآسمان کم شد
آن صبح تلخی که خبرآمد محرم شد
آن صبح تلخی که گلوها صوت قرآن داشت
در کوچه ها ظهر محرم ها مجسم شد
پیراهن مشکی به تن هامان چه می آمد
آن روز ها که بر سر ما خاک عالم شد
دیدم پدر فریاد می زد ناله خود را
و مادرم دل مویه هایش کم کمک بم شد
دیدم که روی دست مردم آسمان می رفت
دیدم که مرگ آرزوهامان مسلم شد
هر روزنامه شرحی از داغش به ما می داد
داعی که بر دل هایمان دیگر متمم شد
از کودکی تا حال من لبخند او جاری ست
مردی که رفت و عکس او در قاب خاتم شد

  • دوشنبه
  • 28
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 4:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران