شام غریبان
مرتضی داده از کف یاورش را وامصیبت وامصیبت
مینماید کفن همسنگرش را وامصیبت وامصیبت
در شـب شــام غریبـان پهلـوان جنــگ خیبـر
زانویش لرزید و خم شد قامت چون سروِ حیـدر
آه و واویلا واویلا
******
بر سر دوش مولا کوه ماتم وامصیبت وامصیبت
وقت غسلش شده آگه از آن غم وامصیبت وامصیبت
گوید ای أسما نظـر کن بـر وجـود ایـن یگانه
روی بازویش عیان است جـای ضـرب تازیـانه
آه و واویلا واویلا
******
خانۀ فاطمه بیت الحَزَنْ شد وامصیبت وامصیبت
دست مادر چو بیرون از کفن شد وامصیبت وامصیبت
کودکـــان زارِ زهـــرا جمله با هم گریه کردند
زان غم بیمثل و مانند کـلّ عالــم گریه کردند
آه و واویلا واویلا
شاعر : امير عباسي
- سه شنبه
- 29
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 16:27
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه