مرو ای بانوی تب دار دلت می آید؟
من وتنهایی وتکرار دلت می آید؟
توفقط سعی نمودی که مسافر باشی
حیدرو این همه اصرار دلت می آید؟
مامگرقول ندادیم که با هم باشیم
من شوم بعدتو بی یار دلت می آید؟
وقت تنهای من سنگر من بودی تو
حیدرواین همه اشراردلت می آید؟
چند وقتی است به من یه طرفی می نگری
میکنی پوشش اسراردلت می آید؟
زود باید همه ی قائله را جمع کنم
من بمانم در ودیوار دلت می آید؟
بعد تو سهم من این است ازاین مردم شهر
خنده بر حیدر کرار دلت می آید؟
هر کجا میخ ببینم من همان جا مردم
من بمانم در و مسمار دلت می آید؟
چشم وا کن بنگر دختر خود زینب را
که شده بر تو پرستار دلت می آید؟
زینبم رابخدا دیده تر می آید
بستن زخم به زینب چقدر می آید.
دیده بر سینه ی انسیه حورا یک زخم
بسته با پارچه ای سینه ی زهرا یک زخم
روزها میگذرد حادثه ها می آید
روزگاری که ببندد سربابایک زخم
روزگاری که جگرپاره حسن میمیرد
وبسوزاندهمانجاحسنش رایک زخم
روزها میگذرد کربوبلا می آید
آن دمی که بزنند ابروی سقا یک زخم
زخمهایی که ببیند به تمام عمرش
چاره دارند همگی فاطمه الا یک زخم
حرمله تیرسه پر سینه ی فزرندم حسین
می رسد تا به فلک ناله ی دلبندم حسین
شاعر : محسن داداشی
- پنج شنبه
- 1
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 13:2
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه