زانو بغل گرفته ام و مات چشم تو
یعنی منم تلاطم اوقات چشم تو
یک زخم تازه روی تنت کشف کرده ام
هر بار آمدم به ملاقات چشم تو
درد کبود صورت تو داد می زند
سیلی کمی نکرده مراعات چشم تو
سر تا به پای عرش همگی گوش می شدند
تا می رسیده وقت مناجات چشم تو
حالا همه شبیه دلم بغض کرده اند
از هالۀ کبود جراحات چشم تو
گیرایی بهار منی ! سبز رو به زرد
دستان من به دامن سادات چشم تو
شاعر:علرضا لک
- جمعه
- 2
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:45
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه