زانو بغل گرفته ام و مات چشم تو
یعنی منم تلاطم اوقات چشم تو
یک زخم تازه روی تنت کشف کرده ام
هر بار آمدم به ملاقات چشم تو
درد کبود صورت تو داد می زند
سیلی کمی نکرده مراعات چشم تو
سر تا به پای عرش همگی گوش می شدند
تا می رسیده وقت مناجات چشم تو
حالا همه شبیه دلم بغض کرده اند
از هالۀ کبود جراحات چشم تو
زهرا! گمان کنم که زمان سفر شده
خواب و خوراک تو چه قدر مختصر شده
داری برای مرگ خودت می کنی دعا
امّا غروب عمر علی جلوه گر شده
در زیر بار غم، بدنت آب رفته است
حالت شبیه حال دل محتضر شده
در خانه هم برای علی رو گرفته ای!
این صورت کبود تو هم دردسر شده
حرفی بزن وگرنه که دق می کند حسن
حرفی بزن ببین حسنم، جان به سر شده
خیلی دلت برای حسین شور می زند
« جانم حسین » های تو غرق شرر شده
در پشت در چه بر سرت آمد که این دو ماه
دارو دگر به زخم تنت بی اثر شده؟!
فهمیده ام که دست به پهلو گرفته ای
هر چه که پیش آمده از « میخ در » شده
کمتر نفس بکش به خدا می کشی مرا
خونابه های پهلوی تو بیشتر شده
شاعر:محمد فردوسی
- جمعه
- 2
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:47
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه