آه... در می زدند... آه... آه... آه
چهل نفر می زدند... آه... آه... آه
هرکه را بیشتر آینه داشت
بیشتر می زدند... آه... آه... آه
از خدا بی خبرهای کوچه
بی خبر می زدند... آه... آه... آه
دست و پا می زد و بچه ها هم
بال و پر می زدند...آه... آه... آه
دست ها را نمی شد بگیرند
هی به سر می زدند... آه... آه... آه
تازیانه به پهلو به بازو...
...شانه، سر می زدند... آه... آه... آه
وضع او را کنیزان که دیدند
سر به در می زدند... آه... آه... آه
علی اکبر لطیفیان
- جمعه
- 2
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 11:49
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه