می آمد از آن دور و به دستش تبری بود
انگار در آن كوچه خاكی خبری بود
دیری نگذشت از غم خاتم كه زمانه
آبستن پیشامد جانسوز تری بود
ای كاش مسیرت سر آن كوچه نمی خورد
آن كوچه كمین كرده كفتار نری بود
از سرخی سیمای شما فال گرفتم
در فال شما شعله و دیوار و دری بود
بین در و دیوار...علی... گفتی و تاریخ
خود شاهد ترتیب عروج پسری بود
هر لحظه هلالی تر و هر لحظه مدینه
مبهوت تماشای افول قمری بود
مجروح به دیدار پدر رفتی و آن شب..
فرخنده شبی بود و مبارك سحری بود
بادی به در ختی زد و برگی به هوا برد
بادی كه پی یافتن همسفری بود
علی آمره
- جمعه
- 2
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 13:9
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه