بانوی خانه پر پر زدنش می افتد
اشک از چشم ز طرز سخنش می افتد
از همان کوچه برای پسری عادت شد
قبل افتادن مادر حسنش می افتد
به خدا بر اثر سرفه و کار خانه است
لکه خونی که روی پیرهنش می افتد
جگر حضرت حیدر به خدا می سوزد
با نگاهی که به روی کفنش می افتد
با شتابی دو برابر به رویش در افتاد
پس عجب نیست که زهرا بدنش می افتد
لحظه ی شانه کشیدن به سر زینب خود
یاد آن روز و در و سوختنش می افتد
فکر پرواز به سر دارد و اما صد حیف
بانوی خانه پر پر زدنش می افتد
مسعود اصلانی
- جمعه
- 2
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 13:21
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه