چه مِی بود اینکه در پیمانه کردی؟
که عالم را از آن دیوانه کردی
نمی دانم چه کردی کز غم خود
جهان را تا ابد غمخانه کردی
گرفتی دین و دادی هستی خویش
حقیقت همّتی مردانه کردی
سراپا سوختی چون شمع خود را
چه جان ها گرد خود پروانه کردی
نه تنها سوختی از آشنا جان
که هم خون در دل بیگانه کردی
نهان از خویشتن یکدانه گوهر
به شهر شام در ویرانه کردی
یزید شوم را تا حشر رسوا
ز شرح حال آن دردانه کردی
شاعر:محمد حسین صغیر اصفهانی
- دوشنبه
- 5
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 6:34
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه