سرت به دامن این شاه زاده افتاده
به دست طفل خرابات باده افتاده
کنون که نوبت من شد، دو دست کوچک من
کنار رأس تو بی استفاده افتاده
بیا سؤال مکن گوشواره ام چه شده
یال کن که شبی بین جاده افتاده
بگو ترک ترکِ زخم صورتت از چیست؟
مگو به من که کمی خطّ ساده افتاده
ز چرخ شِکوه کنم چون به ساربان گفتم
که زیر پای سواره پیاده افتاده
جواب داد که ساکت شو خارجی! به رخم...
...ببین که نقش دو دست گشاده افتاده
شبیه مادرت اول شهیده ام بابا
گمان کنم به دل خانواده افتاده...
شاعر:رضا رسول زاده
- دوشنبه
- 20
- آذر
- 1391
- ساعت
- 12:47
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه