دیدم به دوش شب طبق آفتاب را
یا در زمین تشنه تجلی آب را
یا در نگاه مِشکیِ چند آسمان مشک
خاکی ترین مدار عبور شهاب را
یا در ضمیر مردمک دختر سحر
شوق به هم نیامدن شوق خواب را
سه یا چهار صفحه مگر فرق می کند؟
آتش زدند صفحه و جلد کتاب را
در دست چهار چوب خرابه اسیر بود
با بوسه ای پرید و به هم ریخت قاب را
خود را ز دست عقل گرفت و به عشق داد
وقتی که انتخاب نکرد ،انتخاب را
چون راه حل مشکل خود را فناء دید
او پاک کرد مساله ی بی جواب را
حتی زمین ز گریه ی او مست مست بود
یا رب که داده بود به او این شراب را؟
- دوشنبه
- 5
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 14:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه