• جمعه 2 آذر 03


شعر شهادت حضرت رقیه(با غم ِ هجر ِ جگرسوز مدارا بد نيست)

1331

 با غم ِ هجر ِ جگرسوز مدارا بد نيست
شبِ بيداري و امّيد به فردا بد نيست
دو سه باري شده يك جور پريدم از خواب
چون عمو نيست نخوابيدنِ اينجا بد نيست
 با همين گريه تورا پيش خودم آوردم
عمه ميگفت كه گريه نكن اما بد نيست
دستگيرم شده ديوار به استقبالت
ياري ام گر بكند زانويِ اين پا بد نيست
چه كسي گفته كه نشناختمت بابايي!
از تعجب كه دگر پرسش آيا بد نيست
زخم هايِ سر ِ تو مثل تمام تن من
همه كاريست وگرنه كه مداوا بد نيست
كهنه پوشي ِ مرا دختركي زد به رُخَم
نرسيدم به خودم، پيش ِ تو حالا بد نيست؟
بعد از آن ضربه دگر حرف بدي نشنيدم
وسطِ دشت بيفتي تك و تنها بد نيست
گره يِ روسري ام هرچه كه زد باز نشد
تا بدانند همه دختر بابا بد نيست
خُب دلم تنگ شده باز كه سرسنگيني
لحظه اي سوخته پلكَت بشود وا بد نيست
مدتي هست كه يك بوسه بدهكار ِ مني
از روي ناز طلبكاري و دعوا بد نيست
خيزران كار ِ خودش را همه جوره كرده
به زبانت بگذارم لبِ خود را بد نيست
تپش قلبِ من آرام و پُر از درد شده
عمه را با خبرش كن كه تنم سرد شده
شاعر:حبیب نیازی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:25
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران