• جمعه 2 آذر 03


شعر شب سوم حضرت رقیه(يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد)

1287

يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد
 قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد
 اما نيامده ز سفر مهربان او
 يعني دوباره هم دل دختر گرفت و بعد
 آنقدر لاله ريخت به راه مسافرش
 تا خواب او تجلي باور گرفت و بعد
 آخر رسيد از سفر، اما سر پدر
 سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد
 گرد و غبار از رخ مهمان مهربان
 با اشک چشم و گوشه‌ی معجر گرفت و بعد
 انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت
 طفلک سراغي از علي اصغر گرفت و بعد
 از روزهاي بي کسي اش گفت با پدر
 يعني نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:
 خورشيد من به مغرب گودال رفتي و
 باران تير و نيزه و خنجر گرفت و بعد
 معراج رفتي از دل گودال قتلگاه
 نيزه سر تو را به روي سر گرفت و بعد
 دلتنگ بود دخترت و سنگ ِ کينه اي
 بوسه ز چهره و لب و حنجر گرفت و بعد
  ***
 اما دوباره فرصت جبران رسيده بود
 يک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد
 جان داد در مقابل چشمان عمه اش
 با بال هاي زخمي خود پر گرفت و بعد ...
  شاعر:یوسف  رحیمی

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران