شوريدگيت داده به دل اختيار را
با زلف دوست بسته قرارومدار را
يينه ي تمام نماي يل جمل
ازاين سپاه فتنه درآور دمار را
ابروكشيده ! حُكم نيام است اين نقاب
بايد مهاركرد كمي ذوالفقار را
ازانعكاس نام «حسن» كوفه دلخوراست
فرياد كن دوباره شكوه تبار را
« إن تنكرون» تولجشان را درآورد
آري،به رخ بكش نسب واعتبار را
داري چقدرمثل علي تيغ مي زني !
دنبال كن سواربه فكر فرار را
برخيزجان فاطمه، دلگيرترنكن!
تصويربي سپاهي اين شهريار را
ازنيزه اي كه خورده به پهلوت واضح است
زرگرتلاش كرده بسنجد عيار را
با يك غرور له شده ؛مانده ست باغبان
آخرچگونه جمع كند اين انار را
- پنج شنبه
- 8
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 7:49
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه