ای عمو نرم شد از سمّ ستوران بدن من
بر سرم پای بنه تا که بود جان به تن من
کاش یوسف کنعان، پدرم بود که قاصد
ببرد در بر او شسته به خون پیرهن من
شستشو گشته ز خون قامت سروم به شهادت
دوست دارم که شود خاک بیابان کفن من
برسد کاش پیامم به جوانان مدینه
تا بدانند شده خاک بیابان وطن من
نیزه و خنجر و شمشیر و سنان نقل عروسی
بر کف دست حنا آمده خون بدن من
چه توان کرد که نتوان سخنی پیش تو گفتن
بس که خون ریخته بر دامن خاک از دهن من
تو بیا جان عمو با من دل خسته سخن گو
زآن که خاموش شده بر لب خونین سخن من
دل ببندد به غم و رنج و ملال و محن آری
هر که واقف شود از رنج و ملال و محن من
بگو ای باد صبا مادر دل سوخته ام را
که به خون رنگ شده زلف شکن در شکن من
میثم از شرح غمم شعله زدی بر دل هستی
شوری از شعر تو افتاده به هر انجمن من
شاعر:غلامرضا سازگار
- شنبه
- 10
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 4:38
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه