اگر چه لعل تو آب و تن تو تاب ندارد
	دلت هوای دگر غیر روی باب ندارد
	تو آن نه ای که جواب عموی خویش نگویی
	لبت ز بی رمقی نیروی جواب ندارد
	نمی رسید اگر بر رکاب پای تو، جا داشت
	که چشمِ قابل پای تو را رکاب ندارد
	دو نرگس تو به خوابند و مادر تو نداند
	که بخت او سر برخواستن ز خواب ندارد
	اگر شده تن تو پای مال اسب چه باکت
	که غم ز بوتهٔ آتش طلای ناب ندارد
	ولی بگوی به گل چین تلاش بیهُده داری
	گلی که آب نخورده دگر گلاب ندارد
	ذبیح، پا به زمین سود و یافت چشمه زمزم
	تو پا مسای، عمو دسترس به آب ندارد 
	شاعر:علی انسانی
- شنبه
- 10
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 4:50
- نوشته شده توسط
- یحیی

 
                 
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه