• جمعه 2 آذر 03


شعر حضرت قاسم بن حسن(باز کامم به مدح تو وا شد)

1665

باز کامم به مدح تو وا شد
دفتر شعر من مصفا شد
باز شوری به سینه ام افتاد
صدف طبع من گهر زا شد
نی فقط ما اسیر زلف توایم
عاشق تو حسین زهرا شد
نفس تو رسیده اش به مشام
پور مریم اگر مسیحا شد
درسی از تار زلف تو آموخت
یوسف ار این چنین دل آرا شد
بی خبر بود از گل رویت
گر که مجنون اسیر لیلا شد
سرو، گر قامتی چنین دارد
از ازل، پیش پای تو پا شد
نکته دانِ نگاه تو گشته
چشم آهو اگر که زیبا شد
لرزه بر پشت دشت افتاده
قاسم ابن الحسن هویدا شد
بر لبت نام مجتبی آمد
خار در دیدگان اعدا شد
تیغ ها سر به زیر افکندند
چشم ها محو در تماشا شد
قامتت را زره گران آمد
گر چنین، رهسپار سینا شد   
صف دشمن شکافت یک نگهت
برق چشمت عصای موسی شد
با نبرد تو در دل میدان
یاد حیدر دوباره احیا شد
با تکاپو و رقص شمشیرت
راه و رسم نبرد معنا شد
ضرب شصتت کویر را لرزاند
شورشی بین خصم بر پا شد
این همان شیر بیشه ی جمل است
یا که حیدر دوباره پیدا شد؟!
عرق شرمِ قهرمانان ریخت
پیش پایت کویر، دریا شد
از عذارت نقاب تا افتاد
مهر، حیران و ماه، رسوا شد
کی ملامت کنم به گل چینت
بند روبند تو چرا وا شد؟!
مانده ام من چگونه بر تن تو
این همه زخم روی هم جا شد
کمتر از نصف روز، قامت تو
به بلندای قدّ سقا شد!
تن تو زیر دست و پای سپاه
چون تنِ اکبر ارباً اربا شد
برگ جان بازیت در این صحرا
با سُم اسب، مهر و امضا شد
کمتر این خاک را تفحص کن
قامتم دیگر از غمت تا شد.
شاعر:محمد رافع

  • شنبه
  • 10
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 5:16
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران