باز کامم به مدح تو وا شد
دفتر شعر من مصفا شد
باز شوری به سینه ام افتاد
صدف طبع من گهر زا شد
نی فقط ما اسیر زلف توایم
عاشق تو حسین زهرا شد
نفس تو رسیده اش به مشام
پور مریم اگر مسیحا شد
درسی از تار زلف تو آموخت
یوسف ار این چنین دل آرا شد
بی خبر بود از گل رویت
گر که مجنون اسیر لیلا شد
سرو، گر قامتی چنین دارد
از ازل، پیش پای تو پا شد
نکته دانِ نگاه تو گشته
چشم آهو اگر که زیبا شد
لرزه بر پشت دشت افتاده
قاسم ابن الحسن هویدا شد
بر لبت نام مجتبی آمد
خار در دیدگان اعدا شد
تیغ ها سر به زیر افکندند
چشم ها محو در تماشا شد
قامتت را زره گران آمد
گر چنین، رهسپار سینا شد
صف دشمن شکافت یک نگهت
برق چشمت عصای موسی شد
با نبرد تو در دل میدان
یاد حیدر دوباره احیا شد
با تکاپو و رقص شمشیرت
راه و رسم نبرد معنا شد
ضرب شصتت کویر را لرزاند
شورشی بین خصم بر پا شد
این همان شیر بیشه ی جمل است
یا که حیدر دوباره پیدا شد؟!
عرق شرمِ قهرمانان ریخت
پیش پایت کویر، دریا شد
از عذارت نقاب تا افتاد
مهر، حیران و ماه، رسوا شد
کی ملامت کنم به گل چینت
بند روبند تو چرا وا شد؟!
مانده ام من چگونه بر تن تو
این همه زخم روی هم جا شد
کمتر از نصف روز، قامت تو
به بلندای قدّ سقا شد!
تن تو زیر دست و پای سپاه
چون تنِ اکبر ارباً اربا شد
برگ جان بازیت در این صحرا
با سُم اسب، مهر و امضا شد
کمتر این خاک را تفحص کن
قامتم دیگر از غمت تا شد.
شاعر:محمد رافع
- شنبه
- 10
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:16
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه