ای تو زیبا غنچۀ بستان من
چشم خود وا كن، گل عطشان من
باز كن چشمان ناز خویش را
دور كن از خیمه ها تشویش را
عازم دیدار پیغمبر شدی
تو در آغوشم ـ علی ـ پرپر شدی
تو در آغوشم چه زیبا خفته ای
با نگاه خود، به بابا گفته ای:
" ای پدر ای كاش سربازت شوم
كودكم ای كاش جانبازت شوم
ای پدر ای كاش چون قاسم شوم
سوی درگاه خدا عازم شوم
كاش مانند عموی با وفا
پیش پای تو كنم جانم فدا
كاش مثل اكبرت عاشق شوم
بهر دیدار خدا لایق شوم"
ای گل سرخ و سپید من، علی
طفل شش ماهه، شهید من، علی
ای چراغ خیمه هایم روی تو
ای تمام چشم هامان، سوی تو
ای گواه غربت اهل حرم
اصغرم ای اصغرم ای اصغرم
ای كه طفل پاك و معصومی، علی
مثل جد خویش مظلومی، علی
ای طلوع عشق، در سیمای تو
ای قرار من، رخ زیبای تو
ای بهار من چرا پژمرده ای؟
طاقت و صبر از دل من برده ای
پیش چشمم ای گل زیبای من
تیر بر حلقت زدند ای وای من
بر گلویت تیر كین، پرتاب شد
چشم های خسته ات در خواب شد
شد تو را گهواره آغوش پدر
كی شود داغت فراموش پدر؟
كی چنین تشنه گلی پرپر شود؟
حنجری از تیرِ كینه تر شود؟
كی چنین بوده كنار رود آب؟
كودك شش ماهه ای در التهاب.
شاعر:سید حبیب حبیب پور
- شنبه
- 10
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 15:0
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه