وسط تشنگی و قحطی آب
گفت لبیک به شه طفل رباب
بند قنداق درید و نالید
ای پدر اصغر خود را دریاب!
غیرتم می کشد ای شاه غریب!
که شدی بی سپه و بی اصحاب
یک سه شعبه ز تو کم خواهد کرد
می شوم من سپر تو به شتاب
من ز گهواره دگر خسته شدم
می روم بر روی دست تو به خواب
می روم تا که نبینم مادر
در اسیری برود بزم شراب
پرچم تشنگی خیمه منم
باب حاجات منم، طفل رباب
شاعر:جواد حیدری
- شنبه
- 10
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:24
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه