در آن زمان که مرغ خوش الحان کربلا
"هَل مِن مُعین" سرود به بُستان کربلا
گهواره ای به ارزه درآمد وَ کودکی
لبّیک زد به یاری سلطان کربلا
گفت : ای پدر ! بیا و مرا همرهت ببر
از خیمه گاه ، جانب میدان کربلا
در بَر گرفت ، کودک لب تشنه را پدر
کآبش دهد ز نهرِ خروشان کربلا
ناگه عدو ز تیر خدنگ سه شعبه ریخت
آبی به حلقِ نوگُلِ خندان کربلا
آن گُل به خنده گفت که افغان نمی کنم
افغان برای آب ، پدر جان ! نمی کنم
- شنبه
- 10
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 16:45
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه