اولین روز است که بی گهواره می گردی علی
یک شبه مادر برای خود شدی مردی علی
آخرین باری که بستم بند این قنداق را
بر دلم افتاد که دیگر بر نمی گردی علی
بیشتر شرمنده می سازی پدر را گریه کن
بس کن این لبخند تو اشکم در آورد ی علی
زانویت را جمع کردی بس که پر دردی علی
باز کن از ساقه ی تیر انگشتان خود
نیست هم بازی تو بیپاره ام کردی علی
بی تعادل هستی ، ماتم چگونه با سرت
حجم تیر حرمله را تاب آوردی علی
می زنی لبخند پیدا می شود سر های تیر
عاقبت دندان شیری هم در آوردی علی
- یکشنبه
- 11
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 4:41
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه