• دوشنبه 3 دی 03


شعر حضرت علی اصغر(اتل متل یه صحرا یه صحرای بی همتا)

2802
3

اتل متل یه صحرا یه صحرای بی همتا
توش گل و سنگ و خاره بهش می گن کربلا
اتل متل یه روده یه رود پاک و آبی
ولی هزارتا کودک مردن توش از بی آبی
هزار هزارتا چشمه رودخونه های پرآب
با قلبای شکسته با گلوهای بی تاب
کنار اون یه سقاست جنسش از جنس شیشه ست
دلش مثال آب و قلبش مث آئینه ست
هی رفت اومد نگا کرد نگا به خیمه ها کرد
دلش شکست و برداشت مشک و خدا خدا کرد
به بچه ها نگا کرد تشنگی آتیش داره
ولی نگاه اون مرد یه شرم ریش ریش داره
رفت آل لیاره اما قلبش نشونه گیر شد
غروب شد و نیومد اومدنش چه دیر شد
از شرم مهربونش دستاش اسیر و گیر شد
مشک و به دندون گرفت چشاش نشون تیر شد
اتل متل حسین و عباس بی برادر
با سر های بریده رو نیزه های کافر
اتل متل یه بابا یه بابا پر ز غصه
همه دورش رو بستند آدم های بی عرضه
بابا یه دحتر داره یه دختر سه ساله
شبیه مادرش بود اون طفل پاره پاره
بابا چه غصه ها خورد از دیدن عزیزش
که آب نبود تا بابا بده به نازنینش
براش لالایی می خوند تا تشنگیش طرف شه
بیچاره اون کوچولو نزدیک بودش تلف شه
اتل متل خرابه خرابه های سنگی
یه دختر کوچولو با نیزه های جنگی
اتل متل یه غنچه یه غنچه ی کوچولو
با سیلی یه نامرد بی شرم و خوار و پررو
تو خلوت خرابه غنچه اسیر درده
بابا کجاست ببینه دخترشو که سرده
غنچه ی نازو زخمی حالا بابا کم داره
تا بذاره سرش رو رو دست های ستاره
اتل متل رقیه مسافر غریبه
با چهره خمود و با رنگای پریده
اتل متل ستاره یه صحرا آه و ناله
یه طفل شش ماهه و گلوی پاره پاره
اتل متل یه خیمه با مادرای بی شیر
با گلوهای تشنه با نگاه های زیر زیر
توشون علی کوچیکه تنش نحیف و خسته ست
بابا می گه علی جون رودخونه هامون بسته ست
شرمنده ام علی جون بابا طاقت نداره
که چشمای قشنگت هم روی هم بیاره
بابا علی رو برداشت به پشت خیمه ها برد
براش نمازی خوند و به آسموناش سپرد
کنار اون نشست و هزار هزار تا پر زد
براش لالایی خوند و دست به سر پسر زد
می گفت نترس علی جون دل بابا یه دریاست
شنیده ای که می گن قبرت رو قلب باباست؟
اتل متل یه خواهر یه خواهر شکسته
با داغ یک برادر با دست پینه بسته
اتل متل یه زینب رشید و پاک و رعنا
با قلب سینه چاک و با آبروی زهرا
تو شام و تو خرابه زینب اسیر درده
کجا رفته برادر تا ببینه بجنگه
اتل متل یه صحرا یه صحرای بی پهنا
توش گل و سنگ و خاره بهش می گن کربلا
این آخر قصه نیست قصه پایون نداره
بذار نگم از اون روز هیچکی توون نداره

 

  • یکشنبه
  • 11
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 5:1
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران