• جمعه 2 آذر 03


شعر حضرت علی اصغر(کودکی در عهد مهد استاد عشق)

2327
1

کودکی در عهد مهد استاد عشق
داده پیران کهن را یاد عشق
طفل خرد اما به معنی بس سترگ
کز بلندی خرد بنماید بزرگ
خود کبیر است ار چه بنماید صغیر
در میان شعبهٔ سیاره تیر
عشق را چون نوبت طغیان رسید
شد سوی خیمه روان شاه شهید
دید اصغر خفته در حجر رباب
چون هلالی در کنار آفتاب
چهرهٔ کودک چو دردی برگ بید
شیر در پستان مادر ناپدید
با زبان حال آن طفل صغیر
گفت با شه کی امیر شیر گیر
جمله را دادی شراب از جام عشق
جز مرا کمتر نشد زآن کام عشق
گر چه وقت جان فشانی دیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
زان مئی کز وی چو قاسم نوش کرد
نو عروس بخت در آغوش کرد
زان مئی کاکبر چو رفت از وی ز پا
با سرآمد سوی میدان وفا
جرعه ای از جام تیر و دشنه ام
در گلویم ریز بس که تشنه ام
شه گرفت آن طفل مه اندر کنار
یافت در وی در دل دریا قرار
آری آری مه که شد دورش تمام
در کنار خور بود او را مقام
برد آن مه را به سوی رزمگاه
کرد رو با شامیان رو سیاه
گفت کای کافر دلان بد سگال
که برویم بسته اید آب زلال
گر شمارا من گنهکارم به پیش
طفل را نبود گنه در هیچ کیش
آب ناپیدا و کودک ناصبور
شیر از پستان مادر گشته دور
زین فراتی که بود مهر بتول
جرعه ای بخشید بر سبط رسول
شاه در گفتار و کودک گرم خواب
که ز نوک ناوکش دادند آب
در کمان بنهاد تیری حرمله
اوفتاد اندر ملائک غلغله
رست چون تیر از کمان شوم او
پر زنان بنشست بر حلقوم او
چون درید آن حلق تیر جان گداز
سر ز بازوی یدالله کرد باز
تا کمان زه خورده چرخ پیر را
کس ندیده دونشان یک تیر را
تیر کز بازوی آن سرور گذشت
بر دل مجروح پیغمبر گذشت
نوک تیر و حلق طفل ناتوان
آسمانا واژگون بادت کمان
شه کشید آن تیر و گفت ای داورم
داوری خواه از گروه کافرم
نیست این نوباوهٔ پیغمبرت
از فصیل ناقه کمتر در برت
شه به بالا می فشاند آن خون پاک
قطره ای زآن برنگشتی سوی خاک
بنگرید آن مرغ دست آموز عرش
که چه سان در خون همی غلطد به فرش
این نگارین خون که دارد بوی طیب
تحفه ای سوی حبیب است از جیب
در ربائید این نگار پاک را
پرده گل ناری کنید افلاک را
در ربائید این گهرهای ثمین
که نیاید دانه ای زآن بر زمین
قطرهای زین خون اگر ریزد به خاک
گردد عالم گیر طوفان هلاک
تیر خورده شاه باز دست شاه
کرد بر روی شه آسیمه نگاه
غنچهٔ لب بر تبسم باز کرد
در کنار باب خواب ناز کرد
وآن گشودن لب به لبخند از چه بود
وآن نثار شکر و قند از چه بود
پس ندا آمد بدو کای شهریار
این رضیع خویش را بر ما گذار
تا دهیمش شیر از پستان حور
خوش بخوابانیمش اندر مهد نور
پس شه آن دُرّ ثمین در خاک کرد
خاک غم بر تارک افلاک کرد
آری آری عاشقان روی دوست
این چنین قربانی آرند سوی دوست
اندر آن کشور که جای دلبر است
نه حدیث اکبر و نه اصغر است
شاعر:مرحوم تبریزی

  • یکشنبه
  • 11
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 5:51
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران