یاد آن روزی که من بوسه زدم بر آن گلو
خیز و تا گویم به تو شرحِ غمم را مو به مو
بسکه خوردم کعبِ نی از دشمنان بی حیا
همچو زهرا مادرم میگیرم از قبرِ تو رو
میکشم خود را به خاک و میرسانم پیش تو
بسکه گشتم من به دنبال سر تو کو به کو
گفتههایم بیشمار و غصههایم بیعدد
ای دلیلِ صبرِ من! برخیز بهرِ گفتگو
من نمیگویم غم خود را، تو اوّل کن شروع
خیز و با رگهای خود از خنجر و حنجر بگو
طاقتم گشته تمام و عمرِ من در انتها
کاسهی خالی دل آوردهام نزدِ سبو
هر چه میخواهی بخواه از من عزیزِ مادرم
لیک احوالِ رقیه از من مضطر مجو
- دوشنبه
- 4
- بهمن
- 1389
- ساعت
- 7:3
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه