راحت بخواب حاجيِ شش ماهه ي حرم
دركم كن اي پسر كه به والله مادرم
عمّو كه رفت ، گفت به خواهر برادرت
من مي روم براي شما آب آورم
امّا نشد به خيمه رساند سبوي آب
آخر به خون نشست علمدار باورم
حالا كه در سرِ تو هواي پريدن است
تا آسمان دست پدر ، اي كبوترم
باشد ، بپَر ، ولي دلِ من گيرِ حلق توست
حالا كه دلخوشم به نظرهاي آخرم
رفتي به روي دست پدر جا گرفته اي
پَر مي كِشي و خود به خود از جاي مي پَرَم
مردي شدي براي خودت بعدِ چند ماه
گفتي ميان معركه همتاي اكبرم
از بينِ خيمه چشم من افتاد سوي تو
تيري نشست بر گلويت ، خاك بر سرم
حالا ذبيح اكبرِ كرب و بلا شدي
حالا شدي سند به غريبيِّ شوهرم
وقتي كه ديدَمَت به بلنداي نيزه ها
گفتم نيفتد از سرِ ني رأس اصغرم
بي تو رباب سايه نشيني نداشته
بعد از حسين از همه بي سايبان ترم
اكبر ترين صغير ، ببين از فراق تو
گشتم (اسيرِ) تازه ترين زخم پيكرم
شاعر: حمید رمی
- یکشنبه
- 11
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 7:10
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه