به حرم تا که تو را از سفرت آورند
پدر پیر تو را پشت سرت آوردند
چقدر در سر راهم پر خونین دیدم
چه بلایی به سر بال و پرت آوردند
چنگ ها جوشن و خوود و سپرت را بردند
در عوض هرچه که می شد به سرت آوردند
نیزه هایی که هنوز از نوکشان می ریزد
لخته خون های گلویت خبرت آوردند
پشت تو تا به حرم پیش رخ نامحرم
شانه های خم زینب پدرت آوردند
تا در آغوش کشم جسم تو را بار دگر
تکه تکه تنی از دور و برت آوردند
آخرین عضو تو وقتی به حرم آید شکر
مادرت نیست بگویم پسرت آوردند
شاعر:حسن لطفی
- یکشنبه
- 11
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 13:16
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه