کاروانی کهکشانی غرق نور
در بیابان سمت باران میرود
ابرهای تیره را پس میزند
با چراغ عشق و ایمان میرود
میرود تا عشق را معنا کند
دشت را با خون خود دریا کند
عزم حج کردست تا در کربلا
قبله ی شش گوشه ای برپا کند
نور میبخشد علی بر آسمان
با نگاهش دُبّ اکبر روشن ست
کهکشان راه شیری آمده
آسمان با نور اصغر روشن ست
در فرات افتاده عکس ماه عشق
آسمان علقمه مهتابی ست
آب را با عکس خون پیوند زد
چون که رنگ عاشقی سرخابی ست
در دلش خورشید میسوزد ولی
خاک اینجا بوی باران میدهد
قطره قطره آب میشد آفتاب
قطره قطره بوی قرآن میدهد
تکه تکه کهکشان آیینه شد
تکّه هایش انعکاس نور داشت
کربلا پایان راه او نبود
پس قدم در راه تازه میگذاشت
- چهارشنبه
- 14
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 4:48
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه