نوشتم ردیفی که آخر نیفتد
که با این بهانه دلاور نیفتد
اگر واژه ی سنگ هم باشد آن را
به نوعی بگویم کبوتر نیفتد
که این ماجرا را از اول؟ از آخر؟
چگونه بگویم برادر نیفتد؟
دو دستش برید و از اسبش زمین خورد
چگونه بگویم که با سر نیفتد؟
چرا این ردیف آخرش این چنین شد؟
چرا سرنوشت غزل بر "نیفتد"
نگاه زنی از بلندی به گودال
الهی که چشمش به خنجر نیفتد
نبینم که اینگونه افتاده باشی
تو برخیز... تا اینکه دختر نیفتد
از اسبش زمین خورد و با خود دعا کرد
که چشمش به چشمان مادر نیفتد
گذشتم از این شعر و تکرار آن... چون
فقط خواستم او مکرر نیفتد.
َشاعر:سید علی رضایی
- چهارشنبه
- 14
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 4:53
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه