بیا ای دست دست حق، برون کن تیرم از دیده
همان چشمی که چشم دشمن از بیمش نخوابیده
دو دستم شد یکی قاب و در او یک عکس کوچک بود
به من لبخند می زد غنچه با لب های خشکیده
به دور خیمه ای گشتم که در آن خیمه زینب بود
منم ماهی که شب دُور سر خورشید گردیده
جدا دست و دوتا فرق و تهی مشک و به چشمم تیر
ببین عاشق برای تو بساط عاشقی چیده
به هر سمتی که می غلتم فروتر می رود پیکان
شده عباس، یاسی که لباس از خار پوشیده
- چهارشنبه
- 14
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 7:11
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه