رفتی و رفت پشت و پناه کبوتران
خیره شده به رفتن تو چشم آسمان
رفتی و خواهرانه کسی داشت میگریست
دیگر نداشت روی سرش خیمه سایبان
اصغر زبان نداشت که همراه با حرم
با اشک و ناله هاش بگوید: عمو بمان
رفتی و مشک ها به عزایت نشسته اند
بعد از تو آب ها همه بودند روضه خوان
بعد از تو بود غارت خیمه شروع شد
بعد از تو بود قصه ی لب ها و خیزران
- چهارشنبه
- 14
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 14:15
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه