نقاش اسب را كه زمينگير مي كشد
يا چهره ي عموي مرا پير مي كشد
بي آب، مشك را و علم را بدون دست
يا چشم را حوالي يك تير مي كشد
از لا به لاي نيزه و از لا به لاي تير
كفتار را به سينه ي يك شير مي كشد
موضوع قصه چيست چه خوابي است ديده ام؟
احساس مي كنم كمرم تير مي كشد...
بايد كه خون گريست زمين ناله مي كند
يك دشت را براي تو پُر لاله مي كند
پيشاني ات نگاه مرا خيره مي كند
آبي آسمان مرا تيره مي كند
با مشك روي دوش به ما فكر مي كني
با دست و سر به دين خدا فكر مي كني
يا فكر مي كني كه حسين است و بعد از آن
تنها، علي ميان حنين است و بعد از آن
اين شام آخر است و صليب است و بعد از آن
صد خنجر است و حنجر سيب است و بعد از آن
بايد كه خون گريست زمين ناله مي كند
يك دشت را براي تو پُر لاله مي كند
رفتي عمو كه خيمه ي مان بي عمود شد
رفتي قيام عمه، عمو جان، قعود شد
دشمن چه كرد بعد تو، خط و نشان كشيد
رفتي عمو كه گونه ي خيسم كبود شد
مردي كه ترس نام تو را داشت، بعد تو
مردي كه گوشواره ي ما را ربود شد
در قلب خسته خون تو جريان گرفته است
آغاز قصه رنگ ز پايان گرفته است
بايد كه خون گريست زمين ناله مي كند
يك دشت را براي تو پُر لاله كي كند
شاعر:امیر تیموری
- چهارشنبه
- 14
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 17:2
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه