پهنه ی دشت اگر دل نگران است هنوز
بر تن خاک ، علم بار گران است هنوز
مردی از قافله ی نور ز اسب افتاده است
نبض امید به دست ضربان است هنوز
آسمان تیره شد و از غم مرگ تو گریست
شط پر از قافله ی اشک روان است هنوز
آفتاب از اثر تشنگی ات میسوزد
بر دل مشک از این داغ نشان است هنوز
قامت سبز تر از هر چه بها رت پژ مرد
یادگار تو از آن روز، خزان است هنوز
شب ز راه آمده اما همه جا روشنی است
چشم خورشید پی آه جوان است هنوز
شاعر:اشرف السادات مشتاقی
- پنج شنبه
- 15
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:33
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه