• سه شنبه 4 دی 03


شعر حضرت عباس(قلم و شعر این غلام شما)

1578
1

قلم و شعر این غلام شما
باز هم گشته وقف نام شما
باز هم طبع شاعرت امشب
کرده سر  خم به احترام شما
باز امشب میان شاعرها
شده دعوا سر مرام شما
السلام علیک یا ساقی
تشنه ام تشنه سلام شما
باز هم تشنه و گرسنه شده
کفتر  روی پشت بام شما
بال جبرئیل فکر ما  آقا
سوزد از رتبه و مقام شما
شکر لله به روی ما شد باز
پلک چشمی سیاه و سلمان ساز
ماه یعنی جمال زیبایت
عرش یعنی مقام اعلایت
خالقت داده است مثل حسین
یک سر و  صد هزار سودایت
بین گهواره مثل شیر نری
چه قدر رفته ای به بابایت
اولین کودکی که در تاریخ
مادرت کرده است سقایت
این کرامت  برای تو کافی است
گفته جانم فدات آقایت
گفته ای به  برادرت  آقا
ادبت کشته است دنیا را
دل تنگ زیارتت آقا
آب گشته ز حسرتت آقا
شهریار وفا به تو گویند
خوش به حال رعیتت آقا
پهلوان بودی و شدی سقا
به فدای بصیرتت آقا
رفع الله رایه العباس
گوشه ای از فضیلتت آقا
نور عینی حسین گردیده
 ذکر اوقات خلوتت آقا
به گمانم اطاعت از رهبر
بوده کل وصیتت آقا
حیدر ثانی عشیره مدد
حضرت نافذالبصیره مدد
دل از ترس منفکی داری
چه قد و قامت تکی داری
دل ما را به وجد آوردی
چه قدوم مبارکی داری
گفت مریم به مادرت امروز:
خوش به حالت چه کودکی داری
کاسه سائلت همیشه پر است
چه مرام و چه مسلکی داری
خواستند از حسین دل بکنی
چه حریفان زیرکی داری
در حمایت ز رهبرت گویند
طاقت و صبر اندکی داری
دلخوشی ابوترابی تو
آبروی بنی کلابی تو
ای امید نهایی مضطر
ای رفیق نماز وتر و سحر
بعد آقای کربلا از تو
احدی را ندیدم آقاتر
شیر مادر حلالت ای آقا
بهر این جمله از تو کی بهتر ؟
شده ام شهریار و چون بابات
نه خدا خوانمت نه اینکه بشر
بهر تو خالقت نیاورده
جانشینی به جز علی اکبر (ع
عالمی شد ز هیبتت سر مست
غضب حیدری ات را عشق است
نامتان تا که بر زبان آمد
شوق ما شد بدون حد و عدد
گر هزاران زمین شود بر پا
مثل تو کی بیاورد ایزد
پا به دریا زدی و کارش شد
تا هم اکنون ز شوق جذر و مد
دشمنت راهنوز هم نبود
جرات اینکه از تو گوید بد
مهدی فاطمه به روز ظهور
شک ندارم که گیرد از تو مدد
همه را یاد تو  می اندازد
کاسه های طلایی مشهد
ای عموی امام هشتم ما
شب احیا ببر حرم ما را
تا که دست از تنت جدا کردند
قامت آسمان دو تا کردند
قطعه های تنت میانه تیر
هوس تکه بوریا کردند
بامزار محقری حق
سرو قد تو را ادا کردند
روزگار رقیه را بی تو
بین ویرانه ای سیا کردند
رفتی و در غروب دلگیری
پای وحشت به خیمه وا کردند
اربعینی تمامی اسرا
تک و تنها تو را صدا کردند
***
عرق شرم بر جبین تو را
پاک کرده به چادرش زهرا

  • پنج شنبه
  • 15
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:25
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران