به سرم پا بنه دریاب تو آب آور را
بشنو از این دل من زمزمه آخررا
گربرادر به تو گفتم گذر از این نوکر
به برم دست به پهلو بنگر مادر را
پیش طفلان تو بد قول شدم جان اخا
غرق شرمم به خیانت مبر این پیکر را
خون دستان مرا پاک کن از لبهایت
سوی خیمه مبر این جان و تن مضطر را
زخم شمشیر فراموش کنم آه کشم
تا کنم یاد ترک های لب اصغر را
تا عدو حمله نکرده به سوی خیمه برو
تا که در شعله نبینی تو تن دختر را
خوب شد تیر عدو آمد و بر چشمم خورد
تا نبینم ز سر نی سر بی معجر را
- پنج شنبه
- 15
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 13:9
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه