این پهلوان با وفا آخر زمین خورد
قطعا در آن ثانیه که اکبر زمین خورد
من که شنیدم تیر تا بر مشک او خورد
از شرم روی مادر اصغر زمین خورد
هرگز نمی فهمم چنین مرد رشیدی
با آن همه هیبت چرا با سر زمین خورد
افتاد پای فاطمه از روی مرکب
انگار در محراب خود حیدر زمین خورد
افتادن بی دست بد دردی ست والله
لشکر که دید او از همه بدتر زمین خورد
بر غیرتش بر خورد زینب را ببیند
از فکر این طفلان بی معجر زمین خورد
وقتی زمین افتاد آنجا خوب فهمید
که حضرت زهراچگونه بر زمین خورد
وقتی علمدار حرم از اسب افتاد
دیدند بین خیمه یک خواهر زمین خورد
صد مرتبه از نیزه ها افتاد عباس
هر دفعه که افتاد یک دختر زمین خورد
چون قصه دستان او فهمید مادر
میگفت که چشمش زدند آخر زمین خورد
شاعر: مهدي نظري
- پنج شنبه
- 15
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 14:8
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه