حیدر امشب دوباره بابا شد
طفلی آمد و زود آقا شد
مادری با ادب پسر آورد
خوش به حال دل گداها شد
از همان بچگی مؤدب بود
نوکر بچه های زهرا شد
تا دم آخرش حسینی ماند
تا قیامت به هر دلی جا شد
"یا حسین" اولین کلامش بود
بی زبان حرف زد، مسیحا شد
دل ربود از تمام دریاها
بی عصا زد به آب، موسی شد
آب ها کیف می کنند از این
پسری که رسید و سقا شد
قمر آمد به پیش پاهایش
کلِّ هفت آسمان زجا پاشد
تا ببوسد جمال رویش را
فلکِ قد کشیده هم تا شد
زهره و مشتری خریدارش
خنده هایش عسل، مربا شد
تا نخندیده بود ابو فاضل
خنده زیبا نبود، حالا شد!
خنده کرد و حسین هم خندید
بَه که این صحنه ها چه زیبا شد!
و خدا هم ز خنده اش خندید
گرم سرمستی و تماشا شد
آن طرف پشت کفر می لرزید
بچه شیری رسید و غوغا شد
کوری چشم حرمله امشب
چشم ناز اباالادب وا شد
زرد کرد و فشارِ او افتاد
تا که حرف از نبرد آقا شد!
دیگر اینجا غزل کم آورده
مثنوی عهده دار معنا شد
چند سالی گذشت این آقا
شد شبیه جوانیِ بابا
حیدری، مرد، مردِ آب آور
یک طرف او، مقابلش لشکر
تا ازین وَر اباالادب می رفت
دشمن آن سو عقب عقب می رفت
رفت و برگشتِ تیغِ او می کشت
زره اش مثل مرتضی بی پشت
"یک نفر آمد و دوتا برگشت"
با هم آمد جدا جدا برگشت
خنجرش عرصه را به هم می ریخت
دست و پا و سر و قدم می ریخت
خنجرش نه، فقط غضب می کرد
و حریفش ز ترس تب می کرد
قصه آمد رسید آنجا که
ظهر روز دهم و سقا که
حیدر آماده کرده بود او را
تا بماند برای عاشورا
آفریده شده برای حسین
دست و چشم و سرش فدای حسین.
شاعر: داود رحيمي
- پنج شنبه
- 15
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 14:24
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه