اشک فرات بود ز مشکت چکیده بود
یا خیسی خجالت دست بریده بود
یک تیر چشمه از دل مشک تو باز کرد
یک تیر اشک چشم تو از هم دریده بود
حی علی الفلاح تو ادرک اخا بود
در ظهر رکعتی که قیامت خمیده بود
دیدی که سمت دشت نگاه تو از عطش
رنگ از رخ تمام غزالان پریده بود
دیگر زبان تشنگی اش بند آمده
حتماً سکینه واقعه ها را شنیده بود
حتی فرات گوشۀ چشمی کبود داشت
این ها همه به احترام حضور شهیده بود
نفرین به حاملان امان نامه كرده ای
این هم یك از هزار صفات حمیده بود
دشمن ستمگری به نهایت رسانده است
حتی خدا شریك تو در این عقیده بود
آیا فراز نیزه فقط صبر می كنی ؟
خاری اگر به پای یتیمی خلیده بود
شاعر:محمد زمانی
- پنج شنبه
- 16
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:41
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه