• دوشنبه 3 دی 03


شعر شهادت حضرت عباس(نقاش اسب را که زمین گیر می کشد)

1485

 

نقاش اسب را که زمین گیر می کشد
یا چهره ی عموی مرا پیر می کشد
بی آب، مشک را و علم را بدون دست
یا چشم را حوالی یک تیر می کشد
از لا به لای نیزه و از لا به لای تیر
کفتار را به سینه ی یک شیر می کشد
موضوع قصه چیست چه خوابی است دیده ام؟
احساس می کنم کمرم تیر می کشد...
×××
باید که خون گریست زمین ناله می کند
یک دشت را برای تو پر لاله می کند
×××
پیشانی ات نگاه مرا خیره می کند
آبی آسمان مرا تیره می کند
با مشک روی دوش به ما فکر می کنی
با دست و سر به دین خدا فکر می کنی
یا فکر می کنی که حسین است و بعد از آن
تنها، علی میان حنین است  و بعد از آن
این شام آخر است و صلیب است و بعد از آن
صد خنجر است و حنجر سیب است و بعد از آن
×××
باید که خون گریست زمین ناله می کند
یک دشت را برای تو پر لاله می کند
×××
رفتی عمو که خیمه ی مان بی عمود شد
رفتی قیام عمه، عمو جان، قعود شد
دشمن چه کرد بعد تو، خط و نشان کشید!
رفتی عمو که گونه ی خیسم کبود شد
مردی که ترس نام تو را داشت، بعد تو
مردی که گوشواره ی ما را ربود شد
×××
در قلب خسته خون تو جریان گرفته است
آغاز قصه رنگ ز پایان گرفته است
×××
باید که خون گریست زمین ناله می کند
یک دشت را برای تو پر لاله کی کند
شاعر:امیر تیموری

  • یکشنبه
  • 18
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 4:20
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران