شب است و خیمه ها از تاب رفته
به پشت ابرها مهتاب رفته
صدای پای عباس است این جا
که چشم کودکان در خواب رفته
***
در این سو آسمان مهتاب بار است
در آن سو آسمانی تار تار است
در این سو مادری بی تاب فرزند
در آن سو حرمله فکر شکار است
***
رباب است و دلی در خون تپیده
پر از دلشوره، از هستی بریده
چرا می بوسد امشب حلق اصغر
بمیرم باز هم کابوس دیده
***
خدا در دست سقا نهر داده
به چشمش جمع ناز و قهر داده
بیاد چشم هایش حرمله باز
تمام تیرها را زهر داده
***
شب است و گفت کم کم خواهرش را
وصّیت های زهرا مادرش را
ز طرز خنده های شمر، پیداست
که امشب تیز کرده خنجرش را
***
من و راهی که پر سوز و گدازه
تو و غم های تشییع جنازه
خدایا می زنند انگار آن سو
همه بر پای مرکب نعل تازه
***
ببین آتش زدی خاکسترت را
تماشا کن نگاه آخرت را
مرا کشتی بیا امشب برون آر
تو از انگشت خود انگشترت را
شاعر:علی کبیری
- یکشنبه
- 18
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:31
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه