این قایق پهلوگرفته درکنار کوه همراهی
ازغنچه ی پژمرده باری دارد، ازامواج درد، آهی
اما چرا نیلی ست ماه عشق!؟ ماه ما عسل گون بود
برگونه اش این سایه افتاده ست از اجرام خودخواهی
خشم فروکش کرده با صبر نیامش گرچه خو دارد
تیغ مذاب است اشک، واکرده ست از چشمان او راهی
اسرار قصر عشق و سرّ ِ حضرت بانو چنان رازی ست
که شاه پیچیدش در اندوه و سپردش به دل چاهی
گاهی پریواران شب که سوره ی اسرار می خوانند
ما مردمان در چاه می بینیم عکس چهره ی ماهی
یا از نهاد چاه آهی می نشیند گاه بر مهتاب
ما مردمان در ماه می بینیم عکس صورتش گاهی
***
یا حضرت بانو! غزل امشب جسارت کرد و نامت برد
رسم است اگر بخشد گدایان سمج را از کرم شاهی
ما را رها کن از ستم هایی که بر ما می رود بانو
که دوست ظالم گشته بر ما با خیال دشمنی واهی
- دوشنبه
- 19
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:43
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه