دلم را شکستم که از او بگویم
که از قبله ی قوم آهو بگویم
بگویم دلیل ِ تب ابر ها را
از این سیل ِ باران به هر سو بگویم
قلم سوخت از آتش ِ پشت ِ آن در
چه طور از کبودی ِ پهلو بگویم؟!
قیامت به پا شد ، قد سرو تا شد
که از درد دل های بانو بگویم
چه طور از دل شیر ِ در بند ِ میدان
در این شعر آشفته گیسو بگویم؟
چه طور از دل ِ خون ِ مردی که حالا
سرش را نهاده به زانو بگویم؟
بگریم بر این ماجرا ، های های و
بمیرم در این بین و هو هو بگویم
من آن زنده رودم که در ماتم او
غمم را کماکان به خواجو بگویم
شاعر:محمدرضا سلیمی
- دوشنبه
- 19
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:47
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه