کوثری این سو و آن سو هل أتی افتاده بود
جان احمد، آرزوی مرتضی افتاده بود
نور می زد از پس ابر سیاه چادرش
گوئیا خورشید عالم از سماء افتاده بود
هرکسی با هرچه دستش بود بر او حمله برد
وای بر من، عشق زیر دست و پا افتاده بود
هم حسن پیچید بر خود هم کنار در حسین
چونکه بر گل جای دستی بی حیا افتاده بود
تا همین اندازه می گویم، پس از آن حادثه
چادر خاکی کنار یک عبا افتاده بود
پرسشی دارم جوابش را بگو آهسته تر
گوشوار مادر زینب کجا افتاده بود؟
شاعر:سید محمد جوادی
- دوشنبه
- 19
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:54
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه