استخوان بشکسته را سیلی زدن دیگر چرا؟
این چنین رفتار با مادر برِ دختر چرا؟
دست بانویی که عادت بهر احسان کرده بود
با غلاف کین شکستن در بر همسر چرا؟
آن که شمشیرش امان از دشمن کافر گرفت
گرید اکنون در کنار قبر پیغمبر چرا؟
کاش می شد قسمت محسن که لب را وا کند
تا بگوید لطمه بر یک غنچه پر پر چرا؟
آن که درمان تمام دردها نامش بود
پیش چشم کودکان افتاده در بستر چرا؟
آن رشیده بانویی که قامت مردانه داشت
همچو نخل خشک باشد بر زمین مضطر چرا؟
شب به شب باید برایش فضه آرد پیرهن
ای خدا خون می چکد از پهلوی کوثر چرا؟
شاعر:جواد حیدری
- دوشنبه
- 19
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 7:49
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه