خورشیـدوار سـر کشد از دل شرارهام
ای آسمـان بســوز بـه مـاه و ستارهام
من چارهساز خلقم و با داغ فاطمه
افتــادهام ز پــا و ز کـف رفته چارهام
آن تازیانههــا کـه به ناموس من زدند
خـورده درسـت بــر جگــر پارهپارهام
گویــی هـزار مرتبه جانم به لب رسید
افتـاد چـون بـه بـازوی زهـرا نظارهام
ای چاه غصههای علـی زخـم سینهات
ای تـا ابـد شریـک غـم بــیشمارهام
یک بـار کشـت نالهات از پشت در مرا
غسل شبانـهات شـده مـرگ دوبارهام
با آنکــه خــود غریبتر از خلق عالمم
قبــر غــریب تــو شــده دارالزیـارهام
بیتو چو شمع سوخته هی آب میشوم
جــای نــفس ز سینـه برآیـد شرارهام
وقتـی کـه یــاد روی کبـود تو میکنم
افتـد بــدن بـه لرزه، چو آن گوشوارهام
»میثم» پس از شهادت زهراست، یار من
آه همیشــۀ مــن و اشــک همــارهام
شاعر:غلامرضا سازگار
- دوشنبه
- 19
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 8:32
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه