السلام علیکِ یا زهرا
چه بلایی سر تو آوردند
پهلویت را فقط نه با پاها
با ته یک غلاف آزردند
بین دیوار و در به زینب گفت
چادرم را بکش به روی تنم
تا مبادا کنار دیده ی تو
خون سینه بریزد از بدنم
بین دیوار و در به حیدر گفت
به کجا می روی عزیز دلم
گر بدون عزیز خود رفتی
تا قیامت ز روی تو خجلم
ضرب سیلی چقدر محکم بود
قدتان هم چو دخترت خم بود
جاری از سینه تو خونابه
جاری از دیده ی تو زمزم بود
چل حرامی و شوهرت تنها
سیلی و چهره ی کبود شما
زینب و دیدن در و دیوار
حیدر و ناله های واویلا
شاعر:جعفر ابوالفتحی
- دوشنبه
- 19
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 12:22
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه