مثل یک پروانه گرم سوختن
درد دل میکرد زینب با حسن
ای برادر رازدارم مادرم
ای میان کوچه یار مادرم
از تو چه پنهان که خوابی دیده ام
دیشبی را که دمی خوابیده ام
خواب دیدم بستری اینجا نبود
بین بستر مادرم زهرا نبود
خواب دیدم حال مادر خوب بود
پشت در خالی زسنگ وچوب بود
دیدم او را احترامش می کنند
یک یک زنها سلامش می کنند
خواب دیدم گرد خانه می زدود
دست پخت مادرم بر سفره بود
گیسوانم را دوباره شانه کرد
مثل قبلا باز کار خانه کرد
باز هم با حال خوب و دلنواز
روی پا استاده میخوانَد نماز
دیدم او من را کنار خود نشاند
با دو دست خود دعای دست خواند
خواب دیدم مادرم بیمار نیست
رد خونش مانده بر دیوار نیست
مرغ غم از سینه ام پرواز کرد
روی بابایم خودش در باز کرد
خواب دیدم مادرم بی تاب نیست
در میان بسترش بی خواب نیست
آه تا از خواب خوش برخاستم
باز هم آوار شد بر سینه غم
نیمه ی شب بود و او بیدار بود
در میان بسترش بیمار بود
زیر لب آهسته نجوا مینمود
از خدا مرگش تقاضا مینمود
باز درب خانه و دود سیاه
نیمه شب بود وصدای آه آه
باز مادر بود و صحبت از اجل
بچه ها یک گوشه زانو در بغل
نیمه شب بهر گل یاس غریب
خواندم آرام آیه ی امن یجیب
***
نیمه شب زینب کنار مجتبی
مخفیانه گریه کردند و دعا
شاعر:محمد ناصری
- سه شنبه
- 20
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 5:34
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه